بامی بلند می خواهم فراتر از گلدسته ها...صدایی شیوا می خواهم رسا تر از صدای باران..پر و بالی بلند تر از بال های فرشته ها ، و نگاهی مهر بان تر از نگاه خورشید و ماه...
باید از این تنگی قفس رها شوم و خودی نشان بدهم...باید خواب از سر پلک های زندگی بردارم...باید با غرور و با ادعا سری بلند کنم ...باید دنیا را زیر پای خودم ببینم از شوق این اشتیاقی که دارم...
باید به گل ها و چشمه ها نفسی تازه دهم...رنگ روز ها و ماه ها و فصل ها را با هم معاوضه کنم...من باید از بهشت استعاره بگیرم برای چشم هایی که دوباره انگار...چشم هایی که احساس می کنم فقط احساس می کنم دوباره نگاهی از سر رحمت به من داشته....
این همه به خود بالیدن و این همه بلند پروازی از سر شوقی است که فقط احساس نگاهت به من داده....فقط انگار میکنم که تو لبخند زده ای و من روی دریا راه رفته ام و موج موج بالاتر و دریا دریا به تو نزدیک تر شده ام....
فقط این احساس هستی بخش را از من مگیر....